مشکلات کنونی فلسفه تعلیم و تربیت
مشکلات کنونی فلسفه تعلیم و تربیت هنوز درست جستجو و تحقیقی مداوم است. این کار، مشارکت در طرز برخورد پرسشگرانه و نقادانه فلسفه است که محققان امیدوارند آن را در بین مربیانترغیب کنند.
عامل اصلی تعطیلی ذهن آمریکاییان تجزیه برنامه آموزشی دانشگاه به علوم تجربی، علوم اجتماعی و علوم انسانی بوده است. به طور خلاصه، تخصصی شدن علت اصلی این امر است، زیرا دیوارهایی بین شاخه های علوم به وجود آورده و انشعابهای کاذب ایجاد کرده که دانشجویان را از دستیابی به وحدت دانش باز می دارد. به عقیده بلوم جامعه حقیقی از اجتماع کسانی تشکیل می شود که می خواهند بدانند؛ او سپس نتیجه می گیرد که اگر دانشگاه درست فهمیده شود، هنوز می تواند این اجتماع را به وجود آورد. بلوم بدون توجه به این که آیا کسی با او موافق است، سؤالاتی کلی درباره تعلیم و تربیت معاصر مطرح می کند که امروزه شمار کمی از فیلسوفان تعلیم و تربیت طرح می کنند.
به نظر براودی، کنار زدن سؤالات اساسی درجه اول در فلسفه تعلیم و تربیت عجولانه بوده است. ما وارد عصری شده ایم که در آن مسائل کلان مانند عدالت اجتماعی و خیر عمومی، محیط طبیعی و جایگاه انسان در آن، صلح جهانی و خلع سلاح هستهای، ارتباط بین ابرقدرتها و جهان سوم، و فردیت و شخصیت در یک جامعه توده ای، ممکن است اهمیت پیدا کند. انسانگرایی و مسائل مربوط به انسانیت ممکن است بار دیگر در صف مقدم، مورد توجه محققان قرار گیرد.
واقعی بودن نیازهای مذکور روشن است، و به نظر می رسد بسیاری از مردم می خواهند جهان و ارتباط خود را با آن در زمینهای بزرگ تر از زمینه مربوط به تحلیل یا پدیدارشناسی ببینند. یک نهضت مربوط به ریشه ها، رویکرد مارکسیستی جدید به تعلیم و تربیت است. شمار فزاینده ای کتاب و مقاله وجود دارد که مربوط به تحلیلهای مارکسیستی در مورد مسائل تربیتی است و به نظر می رسد تعداد هواداران آن در حال افزایش است. این که آیا هیچ وقت مارکسیستها در فلسفه تعلیم و تربیت افراد شاخصی خواهند شد، مورد تردید است، اما به نظر می رسد تمایل آنها به پرداختن به مسائل بزرگ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تعلیم و تربیت از یک دیدگاه وسیع فلسفی، نیازی مستمر در دنیای تعلیم و تربیت را برآورده کند. حتی بعضی از مخالفان پر و پا قرص مارکسیسم اذعان می کنند که تحلیلهای مارکسیستی برای ایجاد بصیرت در معضلات پیچیده تربیتی ارزشمند است.
امروزه نیاز شدیدی به نظریه و عمل خردمندانه در تعلیم و تربیت وجود دارد، و فیلسوفان تعلیم و تربیت باید نقش مهمی در تضمین این خردمندی ایفا کنند. این که آیا این کار را خواهند کرد، بسته به آن است که چگونه مسائل فلسفی را دنبال کنند. گشودن این بن بست آشکار در فلسفه تعلیم و تربیت، یکی از راههایی است که زمینه را برای برخورد با این مسائل آماده می کند. یک احتمال جالب، نتیجه کار ریچارد رورتی فیلسوف است. او با اتکا به آثار جان دیویی، مارتین هایدگر، و لودویگ ویتگنشتاین، در کتاب فلسفه و آیینه طبیعت) معتقد است که نقش اصلی فلسفه و نسبت به کارهای ما، نقش اصلی فلسفه تعلیم و تربیت - کشف چارچوبی ثابت برای تحقیق فلسفی چنانکه بسیاری از معاصرین در پی آن بوده اند، نیست، بلکه بیشتر شرکت در گفتگو راجع به فرهنگ است. به این ترتیب کمتر ضرورت پیدا میکند که بر مواضعی پافشاری کرده خود را در مکتبهای متخاصم جای دهیم؛ در عوض می توانیم دیدگاههای مختلف فلسفی را به عنوان صداهایی در یک گفتگو بدانیم که به دنبال روشن کردن مسائل و مشکلات فرهنگ انسانی هستند.
هر چه در گفتگوی معمولی بین مواضع اتخاذ شده، تضادهای آشکار، و حتى اختلافهای سازش ناپذیر وجود داشته باشد، و نیز پیچ و تابها و تغییراتی در سمت و سوی بحث به عنوان نقاط جدید مربوط به موضوع وجود داشته باشد، موضوعهای جدید و توافقها و عدم توافقها آشکار یا نشان داده می شود. مشکل پافشاری بر یک دیدگاه، پذیرش یک سنت انعطاف ناپذیر، و دفاع از آن هر چه که باشد، آن است که بحث را به بن بست کشانده گفتگوی پرشور بین دیدگاهها را متوقف خواهد کرد. فرض کنید یک نفر طرفدار تنگ نظر و انعطاف ناپذیر افلاطون شود و از شنیدن یا درک دیدگاههای دیگر امتناع کند. رورتی خاطرنشان می کند که مشکلی که در این مورد هست، آن است که «گفتگویی که افلاطون آغاز کرد، به وسیله صداهایی بیش از آنچه او احتمال می داد و در نتیجه به وسیله موضوعاتی که او چیزی درباره آن نمی دانست، شرح و بسط یافته است. به عبارت دیگر، هر فیلسوف و مکتب فکری تا اندازه ای در یک گفتگوی جاری راجع به فرهنگ شرکت کرده، اما همان طور که موضوعات و مسائل جدید، خود را نشان داده اند، گفتگو جهت های تازه ای به خود گرفته است.
چنین نیست که چیزی که بتوان از افلاطونهای سنت فلسفی ما آموخت وجود نداشته باشد؛ بلکه گفتگو با هیچ شرکت کننده خاصی متوقف نمی شود. ما هنوز می توانیم برای گفتگو با افلاطون به وسیله خواندن و تحلیل آثار او «به عقب برگردیم»، و این تلاش می تواند نتایجی عالی داشته باشد. نکته مهم این است که تفکر فلسفی تغییر جهت می دهد همان طور که گفتگو به همراه موضوعات و زمانها تغییر می کند. بنابراین، ممکن است فلسفه را همچون گفتگویی پرشور ببینیم که در آن شرکت کننده های مختلفی وجود دارند و هم بازنگری بحثهای قدیمی، هم آغاز گرایشهای جدید، در آن لازم و مطلوب است. پیشنهاد رورتی معقول به نظر می رسد، اما باید دید آیا صدای او شنیده خواهد شد یا خیر.
مربیان - معلمان، مشاوران، مدیران، و دیگران - هنوز خواستار توجه به مسائل کاربردی درباره اهداف، برنامه های آموزشی و درسی، سازماندهی، روشها، و تدریس و یادگیری هستند. براودی بر نکاتی تأکید کرده که مربیان حق دارند از فلسفه تعلیم و تربیت انتظار داشته باشند. این نکات توجه به مسائل تعلیم و تربیت به طور عام و تحصیلات به طور خاص؛ روشن کردن مفاهیم و مسائل تربیتی؛ تحلیل دقیق طرحها و سیاستها و حمایت از بحثهای منطقی و آزادی در تحقیق را شامل می شود. مربیان همچنین حق دارند انتظار داشته باشند که به بحث و تحقیق منظم و هماهنگ در اقدامات کی تربیتی، لااقل تا حدودی توجه شود. و بالاخره، مربیان باید از فلسفه تعلیم و تربیت «یک زمینه علاقه مندی و معیار که باورهای معتبر از آن ناشی شود» انتظار داشته باشند.
می توان گفت که این بی قراری کنجکاوانه، فلسفه را کاری جاودانه برای انسان ساخته است، کاری که هرگز حقیقتأ کامل نمی شود بلکه همواره در حال شدن است. در تحلیل نهایی، جستجو برای خردمندی ممکن است صرفا جستجویی عمیق برای یافتن راههای بهتر تفکر درباره گرفتاریهای انسان باشد. این جستجو کمتر از دیگر کارهای انسان، مستلزم تعلیم و تربیت نیست. فلسفه را وقتی در این حالت بپذیریم، جستجویی جدا و منفرد نیست، بلکه بخشی از زندگی و تعلیم و تربیت انسان است.
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص575-571، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}